برای عشقان

عشق یعنی چه؟

برای عشقان

عشق یعنی چه؟

طنــز {چگــونه تاجــر شدم}ـ

چگـونه تاجـر شدم

 

از اینکه سرک قیر تا نزدیکی منطقه ما رسیده بود، خانه های محل ما قیمت شده بود. همه اقوام بمن تبریکی میداند، یکی از دوستانم هر روز به من سر می زد و از قیمت شدن زمین های منطقه ما پشت سر هم گپ میزد، به من میگفت «تو پولدار شدی بخت دروازه ات را زده این فرصت را از دست نده.»

با اصرار دوستم خانه ام را که تمام خاطرات زندگیم بود و از پدر کلان به پدرم و از پدرم به من رسیده بود بفروش کردم، دوستم می گفت: «خانه ات را بفروش و جواز تجارت بگیر، تو از کی کمی، همه مردم از چین مال می آورند تو هم برو، من هم با تو کمک می کنم.»

بعد از چند روز خانه ام فروخته شد، مبلغی پول به من دادند من هم فکر کردم براستی تاجر شدم، در گوشهء از شهر خانه ای کرایی پیدا کردم، و بعداً شروع کردم به گرفتن جواز نامه تجارت، دوستم گفت: « آشنایی دارم امر جواز را برایت می گیرم منتهی صد و پنجاه دالر می گیرد.» من که احساس تاجر شدن وجودم را پر کرده بود قبول کردم، بعد از چند روز دوندگی امر جواز گرفته شد. با یک پز خاصی بطرف اتاق های تجارت روان شدم تا مراحل عریضه ام را طی کنم، بعد از چند دقیقه جلو میز مدیر صاحب جواز نامه ایستاده بودم، مدیر صاحب به تیلفون صحبت می کرد تا بعد از مدت طولانی گوشی را گذاشت خطاب به من گفت: « خیریت است کاری داشتید.» من در حالیکه عریضه را روی میز مدیر صاحب می گذاشتم گفتم: « می خواهم جواز بگیرم.» نگاهی به سرا پایم کرد و با تمسخر گفت: «تو می خواهی تاجر شوی؟» بدون اینکه جواب بدهم گفت: «تو رسم و رواج تجارت را می فهمی؟» گفتم: «چی رسم و رواجی؟» گفت: از اینکه تجارت خرج دارد. گفتم: بلی می فهمم تا حدودی خبر دارم مدیر صاحب! در حالیکه در صندلی راحتش خود را جابجا می کرد گفت: از همه دو صد دالر می گیرم شما صد دالر بدهید. گفتم: مشکلی نیست تعرفه بدهید چیزیکه قانون است! مدیر صاحب عصبانی شد عریضه ام را بطرفم انداخت و گفت: امضا رئیس تقلبی است! بدلم گفتم شاید دوستم سرم کلاه گذاشته امضا تقلبی به من گرفته، عریضه ام را گرفتم از شعبه مدیر صاحب جوازنامه بیرون شدم، بداخل دهلیز چند نفر منتظر بودند. مرد مسنی که عریضه اش در دستش بود بطرفم آمد و گفت: عصاب مدیر صاحب خراب بود؟ گفتم: فکر کنم بلی. گفت: چند روز می شود که می آیم بهانه گیری می کند، این هم از حکومت قانون ما! مردیکه در کنار دیوار نشسته بود گفت: مثلیکه شما از این کشور نیستید منتظر قانون نباشید که این ملت را دادرسی نیست، بخدا قسم چور است چور! مرد جوانی که در چند قدمی من قرار داشت گفت: مثلیکه چاره نیست مفت امضا نمی کنند، تا شیرینی ندهی کارت نمی شود. گفتم: این چطور شیرینی است که صد دالر ارزش دارد کار ما که غیر قانونی نیست من امضا رئیس را دارم نباید اجراعات شود؟ مرد جوان گفت: اگر بگوید تقلبی است چطور ثابت کنیم که تقلبی نیست یک ماه کامل سرگردانی کشیدم امر رئیس صاحبه گرفتم. بعد از کمی جلسه و مشوره فیصله این شد که همه عریضه ها را همرای به اصطلاح شیرینی یا خیرانه بدست یک نفر بدهیم تا به نمایندگی از همه بحضور مدیر صاحب شرفیاب شود و عریضه ها را خلاص کند.

حالا که امضاء مدیر صاحب جواز نامه را داشتم مثل شیر به شعبهء ثبت اسناد داخل شدم عریضه ام را روی میز مامور صاحب شعبه گذاشتم مامور صاحب با مهربانی که هزاران معنی میداد گفت: چه دارید حاجی زاده! گفتم: می خواهم جواز بگیرم. سراپایم را از نظر گذراند گفت: بفرمائید حاجی زاده بشنید. بطرف صندلی گوشهء شعبه اشاره کرد  من که از حاجی زاده گفتن مامور صاحب احساس غرور به من دست داده بود بر روی صندلی لم دادم مامور صاحب در حالیکه هنوز از گوشهء چشم دزدکی نگاهم می کرد ، گفت: ای روز ها دالر قیمت شده! خواستم خود را تاجر نشان بدهم گفتم: بلی تحولات سیاسی هم بی تاثیر نیست. مامور صاحب با خندهء چاپلوسانه گفت: شما تاجر ها سیاست مدار هم هستید! گلویی صاف کردم گفتم: تاجر تا سیاست مدار نباشد نمی تواند تجارت کند. مامور صاحب که می خواست با خندهء مخصوصش خود را بدلم شیرین کند گفت: کار چی می کنید حاجی زاده؟ من تا به حال از تجارت هیچ آگاهی نداشتم حتی نمی فهمیدم که چگونه خرید و فروش می کنند شنیده بودم که جنس چینایی در این روز ها خوب مفاد دارد، گفتم: با شرکت های چینایی کار می کنم. مامور صاحب در حالیکه کتابش را باز می کرد گفت: پس شیرینی ما دبل است! من که از اکت ها تاجرانه ام پشیمان شده بودم گفتم: شیرینی شما چقدر می شود؟ مامور صاحب عاجزانه گفت: شما که تاجر هستید از قیمت بازار خبر دارید، از روزیکه آوازه افتاد که آنفولانزایی مرغی آمده گوشت گوسفند و گاو چند برابر قیمت شده، شما که از خود هستید از شما دو هزار افغانی می گیرم! من که فکر می کردم امضاء مدیر صاحب جوازنامه را گرفتم کار تمام است، گفتم: مامور صاحب دو هزار افغانی زیاد نیست؟ گفت: بخدا حاجی زاده صرف نمی کنم ماهم عاقله دار هستیم شما که می فهمید که این معاش ها کرایهء خانه را نمی شود، همین شیرینی های شما تاجر صاحب ها است که زندگی ما را می چرخاند، اگر نه کی به این معاش ها کار می کند. مجبور شدم دو هزار افغانی دادم عریضه ام ثبت شد از اتاق تجارت بعد از چند روز به مستوفیت از مستوفیت به بانک از بانک به شاروالی و از شاروالی ناحیه به وکیل محل.

شخصی که می خواهد جواز بگیرد کم از کم باید یک دربند خانه را ملکیت داشته باشد، وکیل صاحب محل با تصدیق نمودن مدرکم که حالا یک بقل کاغذ شده بود مبلغ زیادی از من گرفت و خانهء کرایی که مدتی میشد در آن زندگی می کردم حد و حدود آنرا بنام بنده تصدیق کرد تا بلاخره جواز تجارت را گرفتم.

عنقریب صاحب خانه ام من را از خانه اش جواب می دهد چرا که دو ماه می شود که کرایه اش را ندادم ولی در عوض اینکه خانه ام از دست رفت و همرایی خانواده ام بی سرپناه شدم، جواز تجارت گرفتم! ولی هرچه فکر می کنم نمی فهمم که بدون سرمایه به چی درد من می خورد چون پولی به من نماند که تجارت کنم !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد